اس ام اس خنده دار به عنوان پیامهای کوتاهی شناخته میشوند که برای برانگیختن خنده و سرگرمی دریافت میشوند. این نوع از پیامها عموماً شامل جوک ها، طنزها، القاب بامزه و سایر موضوعاتی است که مربوط به سرگرمی و خنده باشد
جدید ترین اس ام اس خنده دار سال 2024،1403
خصوصیت اس ام اس خنده دار این است که برای ارسال آنها نیاز به استفاده از تعداد کمی کلمه و حروف دارید.
این پیامها برای به اشتراک گذاشتن در اوقات فشرده و دریافت لحظات خوشحالی استفاده میشوند.
عموماً این نوع از پیامها در مجموعههای برانگیخته کننده خنده دستهبندی میشوند و برای تغییر مود و تهیه فضای شاد و خنده دار مناسب هستند.
- به دکتر گفتم همیشه حس میکنم کسی منو دنبال میکنه. گفت: ‘صبر کنید، منم برگشتم!'”
- “یه بچه به پلیس گفت: ‘دزد بزرگی بود. وقتی تو دستگاه خوراکی نگاهش کردم، صفحهی دیگری برای ادامهی فیلم میخواست!'”
- “در یک مسابقه سوالات ساده پرسیده شد. اولین سوال: ‘چه رنگی آسمان؟’ یکی از شرکتکنندهها جواب داد: ‘بلو’!”
- “به دوستم گفتم میخوام اسکیت بفروشم. گفت: ‘چقدر استفاده کردی؟’ گفتم: ‘تقریباً نیم ساعت!'”
- “یک نفر به دوستش گفت: ‘من هر روز صبح برای تاکسی صبر میکنم.’ دوستش پرسید: ‘چرا؟’ گفت: ‘چون تاکسیها نمیان!'”
- “مامانم خیلی عجله داره. حتی وقتی خوابه، تو خواب هم فکر میکنه دستهبندی لباسها رو اشتباه کرده!”
- “در یک جشن تولد، یکی از مهمانها پرسید: ‘چرا همیشه شمعهای تولد با سالها بیشتر میشن؟’ من گفتم: ‘چون آتشفشانیم!'”
- “روزی یک پسر کوچولو به پدرش گفت: ‘بابا، میتونم تو آینه نگاه کنم؟’ پدرش گفت: ‘خب، الان رک بشو و منتظر بمان!'”
- “در سینما، به یک زن گفتم: ‘لطفاً میتونم جلوتر بشینم؟’ او گفت: ‘به نظر میرسه تو هرچیزی جایِ خودت رو پیدا کردی
- یک بچه به پدرش گفت: ‘بابا، من میخوام یه خودرو جدید بخرم.’ پدرش گفت: ‘خب، کارمندی کن و پول برای خرید بدست بیار!'”
- “در یک آزمون ریاضی، استاد پرسید: ‘اگر یک قطار از شهر A به B با سرعت 60 کیلومتر در ساعت حرکت کنه و دو ساعت طول بکشه، چقدر زمان لازمه تا قطار به B برسه؟’ یکی از دانشآموزها جواب داد: ‘دور دونه!'”
- “دوستم به من گفت: ‘من طلاق گرفتم.’ من پرسیدم: ‘چرا؟’ او گفت: ‘هر دو ما نمیتونستیم تصمیم بگیریم که چای خنده دارتری بخریم!'”
- “یک بچه به مادرش گفت: ‘مامان، آب خوردن به تنهایی خیلی سخته!’ مادرش گفت: ‘چرا؟’ بچه گفت: ‘چون همیشه دستام مرطوب میشه!'”
- “معلم به دانشآموز گفت: ‘از قفسه بالای کتابخونه کتاب بردار.’ دانشآموز گفت: ‘آقا، اونجا نگهبان هست!'”
- “در یک رستوران، یک مشتری پرسید: ‘این غذا چه شکلیه؟’ سرآشپز گفت: ‘شکلی که خورده میشه!'”
- “یک بچه به دوستش گفت: ‘من روزها از تلویزیون میترسم.’ دوستش پرسید: ‘چرا؟’ بچه گفت: ‘چون وقتی تلویزیون خاموش میشه، هیچ کس نگاهم نمیکنه!'”
- “مردهای به دکتر گفت: ‘دکتر، هر بار که صبح میشم، احساس میکنم مردهام!’ دکتر با لب تلخی گفت: ‘خب، باید زندهشوید!'”
- “یک بچه به پدرش گفت: ‘بابا، من میخوام تو قلبم بمونی.’ پدرش خنده کرد و گفت: ‘تو لبهی پژمردن هم میخوای من باشم؟
- یک بچه به معلمش گفت: ‘من درسمو تموم کردم!’ معلمش پرسید: ‘واقعاً؟ بسیار عالی! بگو، درس چی بود؟’ بچه جواب داد: ‘سختیِ روزِ گذشته!'”
- “دوستم به من گفت: ‘من یه آدم حساسم.’ من گفتم: ‘واقعاً؟’ او گفت: ‘آره، وقتی پیتزا تو فر میره، میشینم کنارش و گریه میکنم تا نارنجک جیبی رو نسوزونم!'”
- “یک نفر به دوستش گفت: ‘امروز صبح چوپان گوسفندها رو به گربه تبدیل کردم!’ دوستش پرسید: ‘چطور؟’ او گفت: ‘خیلی ساده، گربه رو ازشون دور کشیدم!'”
- “مادر به پسرش گفت: ‘از خواب بیدار شو و زمستانی خودت رو پوشیدهای برو اتوبوس رو دنبال کن.’ پسر جواب داد: ‘حله مامان، من همین الان بیدار میشم و به تابستونیهام میرسم!'”
- “در یک رستوران، یک مشتری پرسید: ‘این سوپ خیلی نمک داره!’ سرآشپز با لب تلخی گفت: ‘آقا، به خاطر اینکه قلب آشپز رو حفظ کنه!'”
- “یک بچه به برادر کوچکترش گفت: ‘من یه داستان ترسناک میخونم. پنج دقیقه صبر کن! بعد بزن!'”
- “در یک مهمانی، میزبان به مهمانش گفت: ‘ما فرش روی شمع چیدیم، میشه تو جای بعدی بشینید؟’ مهمان پرسید: ‘چرا؟’ میزبان گفت: ‘خب، شما نسوزید!'”
- “یک نفر به دوستش گفت: ‘من خیلی مترسکم. آخرین بار که تو قاب عکسها نگاه میکردم، خودم رو دیدم!'”
- “در یک مغازه، یک مشتری به فروشنده گفت: ‘من یه کیف دست دوم میخوام.’ فروشنده گفت: ‘با تشکر از انتخاب شما، کیف در دستِ قبلی کیف همین الانه
- “بابا، واقعا؟ نشونم بده!” بچه انگشتان خود را با هیجان نشان داد و گفت: “1+1=11!”
- “یک مرد به دوستش گفت: ‘من تصمیم گرفتم که یاد بگیرم که شنا کنم.’ دوستش پرسید: ‘واقعا؟ چه کردی؟’ مرد گفت: ‘توی حمام آب رو تا سر کشیدم و بعد متوجه شدم که من شنا نمیکنم!'”
- “یک بچه به مادرش گفت: ‘مامان، من یک دیکته برات توی دفترم نوشتم.’ مادر با اعجاب پرسید: ‘واقعا؟ بگو ببینم!’ بچه با لباس خود به مادر نشان داد و گفت: ‘دیکته: لباسم کثیف است!'”
- “در یک مهمانی، میزبان به مهمانش گفت: ‘لطفاً، به طرز لباس خود نگاه کنید و مطمئن شوید که با هماهنگی همهچیز است.’ مهمان با اعتماد به نفس گفت: ‘بله، حتماً. لباسم رو برای دیدن آینه تن کردم و خیلی هم با آینه همخوانی دارم!'”
- “یک نفر به دوستش گفت: ‘مهمانی خانه رو تمیز کردم.’ دوستش پرسید: ‘وقتی مهمانها وارد شدند چی شد؟’ او با لب تلخی گفت: ‘اونا فکر کردند خونه تو خالیه و بیرون رفتند!'”
- “در یک ملاقات تیمی، رهبر گروه به تیماش گفت: ‘من یک ایده خیلی خوب دارم، توجه کنید!’ تیم با هیجان گفت: ‘بله؟ بگو!’ رهبر به آهستگی جواب داد: ‘پاهامون رو همه با هم به سمت جلو حرکت بدهیم!'”
- “یک مرد به دوستش گفت: ‘من یک روبان ۳ متری خریدم.’ دوستش پرسید: ‘چرا؟’ مرد خندهداری زد و گفت: ‘بخاطر اینکه کیف بزرگم رو ببندم!'”
- “یک بچه به پدرش گفت: ‘بابا، آبگوشت خیلی خوشمزه است!’ پدر با شوق گفت: ‘باور کن، بهترین قسمتش این است که من تمام تکههای گوشت را بخورم و تو فقط آبش را نوش جان کنی
- در یک خانه، یک زن به شوهرش گفت: ‘من تصمیم گرفتم ورزش کنم و هر روز صبح برای دو ساعت به باشگاه بروم.’ شوهر با تعجب پرسید: ‘واقعا؟ کدام باشگاه؟’ زن با لب تلخی گفت: ‘باشگاه خرید!'”
- “یک نفر به دوستش گفت: ‘من یک کار جدید پیدا کردم، هفت روز در هفته میتوانم بیکار باشم!’ دوست با حیرت پرسید: ‘چطور این امکان وجود دارد؟’ او خندهداری زد و گفت: ‘روزهای جمعه!'”
- “در یک رستوران، یک مشتری به سرآشپز گفت: ‘غذا اصلاً خوشمزه نیست!’ سرآشپز با خودخواهی گفت: ‘ببینید، من بهترین غذاها را درست میکنم، اما اگر شما دهان خود را با پودر قرمز پاپریکا پر کنید، آن را غذا نمیتوانید بخوانید!'”
- “یک بچه به برادر کوچکترش گفت: ‘من یک شعبده باز هستم، بقیه اش را میخواهید ببینید؟’ برادر کوچکتر با شوق گفت: ‘بله! برو!’ بچه گفت: ‘تا حالا دوستت را توی کیسه خواباندی؟'”
- “یک مرد به دوستش گفت: ‘من در یادگیری زبان بسیار عجول هستم.’ دوستش پرسید: ‘واقعا؟ چطور این کار را میکنی؟’ مرد با خودمانی گفت: ‘همیشه کتابهای صوتی را با سرعت دو برابر گوش میدهم!'”
- “یک بچه به مادرش گفت: ‘مامان، من توی مسابقات شطرنج شرکت کردم و همه حریفهایم را شکست دادم.’ مادر با تعجب گفت: ‘واقعا؟ چه عالی! تو به چه مکانی رفتی؟’ بچه با لب تلخی جواب داد: ‘توی خوابِ خودم!'”
- “در یک مهمانی، میزبان به مهمانش گفت: ‘لطفاً به طور محتاطانه رفتار کنید و هیچ فوتی نکنید.’ مهمان با اعتماد به نفس گفت: ‘حتماً، شما میتوانید به من اعتماد کنید. من حتی نمیتوانم یک دروازه فوتبال را بزنم
- یک نفر به دوستش گفت: ‘من قرار است برای تعطیلات به جزیرهای رفته باشم که در آنجا هیچ ارتباطی با دنیای خارجی نداشته باشم.’ دوستش پرسید: ‘واقعا؟ چطور میخواهی این کار را انجام دهی؟’ او خندهداری زد و گفت: ‘یک کابین تلفن همراه با خودم میبرم!'”
- “یک بچه به پدرش گفت: ‘بابا، من تصمیم گرفتم که شروع به ساخت یک آباژور بکنم.’ پدر با تعجب پرسید: ‘واقعا؟ چگونه قصد داری این کار را انجام دهی؟’ بچه با لب تلخی جواب داد: ‘من اولین قدم را انجام دادم و یک لامپ خریدم!'”
- “یک مرد به دوستش گفت: ‘من تا حالا براي خواب نمیرفتم.’ دوست پرسید: ‘چگونه؟ آیا تا صبح بیدار میمانی؟’ مرد با اعتماد به نفس جواب داد: ‘خیر، من فقط در شب ها خوابم!'”
- “در یک کلاس ریاضی، دانشآموزی به استاد گفت: ‘استاد، من یک سوال دارم که هیچکس نمیتواند به آن پاسخ دهد.’ استاد با اعتماد به نفس گفت: ‘خب، بگو ببینم.’ دانشآموز با لب تلخی گفت: ‘آیا یک نفر میتواند نصف سن خودش را بپوشاند؟'”
- “در یک باغ، یک مرد به دوستش گفت: ‘اینجا بهترین سیبزمینیها را میتوانید ببینید.’ دوستش پرسید: ‘چطور اینطوری میشود؟’ مرد با خودمانی گفت: ‘این سیبزمینیها برای تماشاگران قرار داده شدهاند!'”
- “یک بچه به پدرش گفت: ‘بابا، من برنده جایزهای شدم!’ پدر با شوق پرسید: ‘واقعا؟ چه جایزهای را بردهای؟’ بچه با لب تلخی گفت: ‘جایزه اولین کسی بودم که از میان خانه نرفت و توانستم به تو بگویم
این تعداد از داستان های بامزه و خنده دار برای شما آورده شد. امیدوارم لحظات خوشی را در میان آنها سپری کنید!